دیـوان مـن
حاصل عمر من است اشعار من
هر چه باقی مانده از آثار من
با قلم یک عمر الفت داشتم
مینوشتم هر چه فرصت داشتم
منتشر کردم اگر هِفده کتاب
کردهام دیوان خود را انتخاب
آنچه در اشعار ، مقیاس من است
داستان عشق و احساس من است
شعرِ ما آئینة دنیای ماست
شرحی از افکار ناپیدای ماست
هر کُدامش داستانی از دل است
دل بریدن زین حکایت مشکل است
آنچه بر کاغذ تو خوانی یک نظر
شیرة جان است و خوناب جگر
واژهها چون گوهر اندیشهاند
بر نَهالِ آرزوها ریشهاند
شعر اگر پُرمایه باشد گوهر است
بلکه از سیم و گُهر والاتر است
بشنوی گر شعرِ نابِ ناب را
میبَرَد از چشم غافل خواب را
شعر جز اندیشههای ناب نیست
وز دل خونین کم از خوناب نیست
این شما و این خط و دیوانِ من
یادگاری از من و از جان من
آنچه عمری هَمَدمِ« مسعود » بود
خود مناجات من و مَعبود بود
اول و پایانِ دیوانم هم اوست
نیّتم همواره باشد نامِ دوست
- ۹۶/۰۵/۰۷